فقط اومدم بگم مادربزرگم رفت پیش خدا اولین بار بود میت می دیدم اولین بار بود شستن میت می دیدم اولین بار بود تشیع جنازه می دیدم اولین بار بود گذاشتن میت توی قبر و تلقین را می دیدم و اولین بار بود که از هیچ کدامشانم نترسیدم ...دیگر کسی صدای ناله او را نمی شنود دیگر کسی صدای مادربزرگم را که تاصبح صلوات می فرستاد را نمی شنود جانماز صورتی او برای همیشه جمع شد . نه نماز صبحی و نه نماز شبی در دل تاریکی شب مادربزرگ مهربونم رفت پیش خدا و یا به قول حلما کوچولو رفت پیش امام حسین .